پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست
اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛
و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی
که اگر بدانی … چه کسی ،
کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛
“پدرت”را می پرستیدی … ............................................................................ پدرم! تو تپش قلب خانه ای؛ وقتی هر
صبح، با تلنگر عشق، از خانه بیرون میروی و با کشش عشق، دوباره باز
میگردی. دهلیزهای قلبم، تقدیم مهربانی تو باد! ...........................................................................
علی آموخت هر جا که جای مهر پدر خالی است، میتوان پدر بود تا جامعه را از یتیمی بی مهری، رهایی بخشید؛ آن وقت است که میتوان خیبر دلها را فتح کرد.
پدر! میخواستم درباره ات بنویسم؛ گفتم:
یداللّهی؛ دیدم، علی است. گفتم نان آور شبانه کوچه های دلم هستی؛ دیدم
علی است. خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم، به
علی رسیدم.
آنگاه، دریافتم که تو، نور جدا شده ای
از آفتاب علی هستی، تا از پنجره هر خانه ای، هستی را گرما ببخشی ؛ و
اینگونه بود که علی علیه السلام ، نماینده خدا و نبی شد و پدر، نماینده
علی علیه السلام .
تو را به من هدیه دادند و من امروز، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد؛ اگر بپذیری.
الزهرا
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1394 ساعت 03:10 ب.ظ